صبح امید
فرهنگی
عضو شوید
عضویت سریع
مفيد ترين مطلب را انتخاب كنيد.
دخترک از میان جمعیتی که گریه کنان شاهد اجرای تعزیه اند رد میشود...عروسک وقمقه اش را محکم زیر بغل میگیرد....شِمر،را با هیبتی خشن،همانطور که دور امام حسین (علیه اسلام) می چرخد ونعره می زند،از گوشه چشم دخترک را می پاید...او با قدم های کوچکش از پله های تعزیه بالا می رود.....از مقابل شمر میگذر...مقابل امام حسین(علیه السلام) می ایستد و به لب های سفید شده اش زل میزند...قمقمه را که آب تویش قلپ قلپ صدا میدهد...مقابل او میگیرد.!شمشیر از دست شمر می افتد...و رجز خوانی اش قطع میشود....دخترک میگوید:"بخور،برا تو آوردم"و برمیگردد،روبه روی شمر که حالا دیگر بر زمین زانو زده می ایستد...مردمک های دخترک زیر لایه ی براق اشک می لرزد...توی چشم های شمر نگاه میکند و با بغض میگوید:"بـــابـــای بــــد!"نگاه شمر از چانه ی لرزان دخترک میگذردو روی زمین می ماند....او نمی بیند که دخترک چگونه با غیظ از پلهای سکو پایین میرود......!"السلام علی ذبیح العطشان .......دلتون شکست التماس دعا
،
کد را وارد نمایید:
تبادل لینک هوشمند برای تبادل لینک ابتدا ما را با عنوان صبح امید و آدرس tagbakhshiyan1.LXB.ir لینک نمایید سپس مشخصات لینک خود را در زیر نوشته . در صورت وجود لینک ما در سایت شما لینکتان به طور خودکار در سایت ما قرار میگیرد.
آمار مطالب
آمار کاربران
کاربران آنلاین
آمار بازدید
RSS